مـا پـیـروز میـشویـم
نوشته: دکتر غلام محمد ( اسد ) محسن زاده نوشته: دکتر غلام محمد ( اسد ) محسن زاده

 بمناسبت  دوباره بخاک سپاری ویکتور خـارا

سی وشش سال قبل از امروزوقتی  در اکتوبر 1973 ترسایی بخاطر فراگیری دانش به.

جبهه المان پا نهادم ، خون های بیشماری که بدست فاشیست های کودتا گر ریخت هنوز نخشکیده بود و بوی خون و جنایت از آنسوی اوقیانوس ها به مشام میرسید. فریاد، شکنجه و دردی که بر یک نسلی از آزادیخواهان تحمیل گردیده بود جان من و هزاران همچو مرا می آزردیونیداد پوپیولار به رهبری سلوادور الینده  برای حرکت به جلو چاره اندیشی میکرد و با راهیابی و راه گشایی  در جنوب قاره امریکا به منبع آرزو و امید برای خلقها مبدل گردید. چشم امید و آرزوی مردم  به سنتیاگو دی شیلی دوخته بود.ولی خونتا های جنوب و خداوندگاران شمال با هجوم بلا خیز و هستی کُش سیل خون و برف کوچ مرگ را درکوچه و بازار این امیدگاه ، جاری ساخته و پشته های از کشته ها برپا داشتند.

 پینوشه دژخیم و فاشیست نشه شاد خواری وعشرتجویی بود و مروارید های پر درخشش آرمان خلق را در ریگستانهای شمال ، پاتاگونیه و کوه های اندن در کام نهنگ افگند و کونسیسیون ، والپار ایزو و  دینیا دله مار.. را به قفسی برای قناری های خوش الهان و آزاد اندیشان تبدیل کرد. بد رایی و بی رسمی خداوندگاران تازه  که به دستگیری و یاری دوستان جنایت پیشه و بدنام از فرماندهی لینکلی بر سکوی قدرت تکیه زده بودند حد و حصری را نمی پذیرفت . کلبه های روشن و پر امید ، سرد وخاموش و شیلی یکشبه به ماتمسرا وکشتارگاه  دگراندیشان تبدیل گردید.

شیلی امید وار و به پا خاسته، چون دهن گور هولناک و سهمگین بود همه جا بوی مرگ بود و سرخی خون انسان . آواز درد و فریاد مادران داغدار و در سوگ نشسته درهمه جا بلند بود.

کسی نبود که دل شاد و روح آرام داشته باشد. لحن کودتا چیان لحن خشن و آمیخته با تحقیر و سر زنش بود . در یازده سپتامبر 1973 ترسایی فاشیست های دد منش و بد سگال شمشیر کین برداشتند و دستگاه برگزیده خلق که از سه سال بدینسو  در راه بهزیستی مردم  میکوشید و برای همین هم مورد کین توزی  بی پایان  پنتاگن و امپریالیزم غارتگر قرار گرفت را سرکوب کردند. در این سالها هنری کیسینگردر باره حکومت مردم در شیلی بی پرده گفت:

«...نمی پذیرم که در نتیجه نافهمی مردم  در این کشور ماکسیزم به پیروزی برسد.»

 یونیداد پوپیولار تحت رهبر سلوادور الینده در پی گزینش خلق در سال 1970 به ملی سازی بانک ها ، معادن ، صنایع مس ، وسایل اطلاعات جمعی... پرداخت و با دشمنی  پنتاگن و بزرگ سرمایه روبرو شد.آنها کوشیدند با حربه کهنه تحریم وی  را از پا درآورند و یا به تسلیم اش وادارند، مگر به این آزرو دست نیافتند. به کودتا وتوطیه های هزار و یک رنگ دیگر دست یازیدند ولی مقاومت مردم جانانه بود .آنها  در پی خفه سازی مردم  به هر سو شتافتند تا اینکه  با راه اندازی  کودتا خونبار 11 سپتامبر سال 1973 حاکمیت یونیداد پوپیولار را سقوط  و برای دوره  کوتاهی  مقاومت و ایستایی مردم در درهم شکنند.

 مردم  درخیابان ها و سلوادور الینده در کاخ له مونیدا در برابر پینوشه و کودتاچیان تا پای جان  مقاومت و پایداری کردند.

فاشیست ها  از کشته پشته ساختند و از هیزم جان انسان.تنور ها بر افروختند . سی هزار انسان را  به گلوله بستند و کام خدایان و لنیکلی را شاد ساختند . خونتا های تشنه به خون در سراسر قاره جام ها به هم کوبیدند و پیروزی اگوستو پینوشه و باداران امریکای شان را جشن گرفتند.

باشگاه  ورزشی ایستادیو شیلی در سنتیاگو چون سراسر شیلی به زندان آزادیخواهان تبدیل شد و سی هزار تن در آن اسیر هوا و هوس فاشیست های نو به دوران رسیده  شدند. هر که را میخواستند میکشتند و آنرا  که دلشان شد با  بی حرمتی بدرقه کردند.

.یکی از این جمع ویکتور لیدیو خارا مارتینز بود که در جمع لشکر آزاد اندیشان  به کشتار گاه ایستادیو شیلی آورده بودند. لحن خداوندان تازه  در برابر مردم ، لحن خشن و آمیخته با تحقیر و سر زنش بود.

فاشیست های نمایش دردبار ونفرت  انگیزی را به امید پیروزی خود و سر افگنی میهنپرستان بر پا داشتند . آنها ویکتور خارای آهنگ ساز ، خنیاگر وکارگردان را از میان این انبوهـه  برای بازیگری در این نمایشنامه مرگ و زنده گی  برای ابدیت  برگزیده و خواستند پایداری و ایمان وی را به ازمایش بگیرند.

گیتاری را بدستش داند و گفتند :

بخوان !

چنان بیندیش که این همه انسانهای در قفس آخرین تماشاگران تو اند!

بخوان !

و ترسی بدل راه مده !

ترا بصورت حتم سر به نیست می کنیم و آوازات را خاموش .

بخوان !

 

ویکتورخــارای  خسته و کوفته که پس از دستگیری در دانشگاه  سنتیاگو دی شیلی ، آنجا که وی تدریس مینمود، طعم شلاق و ضرب وشتم را چشیده و ازگذشته ها با پاسبانان ظلم و بیداد آشنا بود،  دوست دیرینه و همراه روز های رنج و تنهایش رابه سینه کشید و تار های لرزان آنرا که از خشم فریاد فاشیست ها میلرزید  نوازش داد. تار ها را به یاری و مقاومت در برابر  فاشیستان دعوت و از آنها التماس کرد تا باعث سرافگنده گی اش در این آزمون بزرگ نگردند.

 

 ازهمان روزیکه مادراش اماندا برای بار نخست گیتار بدستش داد وبه گوشش  آوا کوه و مردمان اندن را زمزمه کرد وی به موسیقی ، هنر و مردم  وفا دار ماند  و زنده گیش را با سرنوشت شان گره محکم زد.زمانیکه اماندا برای همیش فرزند اش را ترک و به مهمانی خاک رفت ، ویکتور دانشگاه الهیات را ترک و با دوستان چند در زادگاهش لانکووین در حومه سنتیاگو دی شیلی ، گروه کونکویومه  را پی افگند  و به آموزش آهنگ های مردمی  اندیوس پرداخت.پسانتر ها  تیاتر را برای بیان اندیشه هایش سود مند تر دانست و به  آموزش تیاتر در یونیورزیداد دی شیلی  پرداخت .

سیاست ، تیاتر ،موسیقی و مردم چهار ستون زنده گی و هستی وی را میساختند .

 از روزیکه نخستین  مجموعه آهنگ های ویکتور خارا بنام  « ویکتور خــارا » به نشر رسید ، وی برای همیش همراه و یار  شهروندان شیلی شد و میلیون های انسان در جنوب امریکا با وی و بدون او آهنگ هایش را زمزمه میکردند. دگر سروده های وی به شعار و ترانه مردم  تبدیل شد، نـووه کانسیون « آهنگ نــو » در امریکای جنوبی سخت جان گرفت و آواز خوانان ترفیخواه قاره را به یاری و مبارزه طلبید. « لا بیاتــا »  و سایر آهنگ های وی را همه میشنیدند و از آن نیرو و توان برای مبارزه با ستم و استبداد میگرفتند.

ویکتور خارا مانند صد ها هنرمند و روشنفکر متعهد  به رده های حزب کمونیست شیلی پیوست .خارا پروفیسور دانشگاه سنتیاگو دی شیلی مسوولیت شعبه هنر را در کمیته مرکزی حزب به گردن گرفت و برای مردم  آهنگ خواند و آنها را به نبرد داد خواهی دعوت کرد.

در این روز خزانی در سپتامبر 73 که کوه های انـدن چون ارژنگ مانی پررنگ و دریاچه های  روان و طبیعیت  جنت نشان شیلی زیر ابرهای ضخیم و تیره  فاشیزم برا ی دوره گذرا پوشیده شده بود، هریمنان  دیو خو ویکتور خــارا را به رویارویی و مقابله فراخواندند.

خــارا گیتار بدست گرفت و با صدای لرزان در برابر سی هزار تماشاگر، « ونسریموس   Venceremos» سرود یونیداد  پوپیولار را سرداد. چماقــداران سنگ دل انگشتان دست اش را بریدند و ویکتور هنوز  ونسریموس را میخواند. بر سرو رویش با قنداق کوفتند او هنوز ونسریموس را میخواند .

سی هزاریکه در  ایستادیو شیلی  درحبس بودند وابر های سیاه و تیره  مرگ بر سر شان سایه افگنده و نهنگ مرگ برای بلعیدن شان  دهن باز نموده بود وی را همراهی کردند  و به عنوان همبسته گی با  ویکتور سرود  ونسریموس

« ما پیروز میشویم » را همراه شدند. صدا های لرزان و ناتوان آهسته آهسته به موج پر خروش و فریاد یک ملت تبدیل شد و  و نسریموس فرا تر از استدیوم ورزشی  به گوش میرسید. واژه ها ، آهنگ و زمزمه ای که  از ژرف ایمان و احساس آنها برمیخواست  به  سمبول استواری و شکوهمندی در برابر ضد خلق تبدیل شد.

 دگر ونسریموس در تارو پود قفس نشینان تنیده وبرای شان انرژی و توان جادویی و لایزال می بخشید.

ونسریموس  چماقداران فاشیستی راکه شوق بی حرمتی وخورد سازی  ویکتور خارا و هزاران ویکتور در بند را در سر مپرورانیدند سرسیمه و دست و پاچه ساخت . فاشیست ها خواستند تا صدای ویکتور را برای همیش خاموشسازند.

و اما این صدا چنان با رنج و و فریاد مردم گره خورد که از همین لحظه  امید به پیروزی و غلبه بر فاشیزم را جان تازه بخشید.

 خداوندگاران  تازه که شکنجه های دوزخی بر مردم روا  میداشتند با مسلسل بر وی تاختند  چهل و چهار مرمی را نثاراش کردند . پیکر برومند و خون چکان ویکتور خــارا چون تندیش بزرگ و بُلند قامتی  با سهمگینی ارام آرام  با زمین که مادر است  و منبع باروری و باز رستن پیوست .

برای لحظه های چند استدیوم را سکوت مرگباری فرا گرقت. قاشیست ها جنون زده و بی هدف هرطرف شلیک کردند و گروهی را به خون کشانیدند.

 اندیشه وآرمان ویکتور خارا دیوار این قفسه تنگ و مختنق رادرهم  شکست و راه بسوی انـدن ، اوقیانوس ها،  آسمان  نیلگون شیلی و بی نهایت هــا باز نمود.

پینوشه و یاران نفرت ابدی کمایی کردند چند روز پس تر قلب زخم خورده و افگار پابلو نرودای بزرگ  در شیلی از کــارافتاد . وی را بخاک سپردند و از همین روز صدای مردم در برابر پینوشه و خداوندان سیاهی و تباهی  جان تازه گرفت.

 فرزندان جان به کف شیلی و هنرمندان بزرگ و با هدف چون  « کلیاپایون » و « اینتله مانی » صدای ویکتور خارا را صدای خود ساختند و آنر در زیر پانچو های سیاه  همراه با شیپورپان فلوت انـدن و اندیوس   به سراسر جهان بردند و همراه و هم صدای زورگار ساختند.

 نووا کانسیون دیگر در همه جا زمزمه میشد ، از این شمار در باشگاه  هسن ، ریکلینگ هاووس ، دورتموند و اوفنبخ المان.

بروز 16 اکتوبر 1973 تربت ویکتور خارا را بدوش خاک به امانت سپردند .فاشیست های سیاه دل و بد سگال جام های شادی سردادند و به امید پیروزی بر خلق جشن ها و پایکوبی کردند.

 

1988 مردم شیلی بار دیگر برای دموکراسی رای دادند و پس از پانزده سال نگبتبار سایه شوم پینوشه از سر شان دور شد. ، در سال 1994 اکادیمی ویکتور خارا در شیلی  پایه گذاری  و « استادیو شیلی » در سال 2003  به مناسبت سی امین سال روز شهادتش بنام « آستادیو ویکتور خارا » نامگزاری شد.

ویکتور خارا را امسال  بروز 4 دسامبر با بدرقــه گل میخک ، پرچم های سرخ ، ونسریموس و شعار های در میان موج خروشانی از مردم از خوابگاه موقتی بیرون و به آرامگاه ابدیش در حالی که شعار های :

 « ویکتور در فلب مردمش زنده است ! » همه جا را پُر کرده بود برای همیش تسلیم خاک نمودند.

روحش شاد و نامش جاویدان باد !


December 22nd, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی